کلیک کنید
2694/5000
زمین در فرودگاه کندی در نیویورک. او مرا دوست داشت شاید یک شانس وجود داشت. امشب!
سوئیس! فرانکا و من! چگونه می توانم در یک کشور کشف کنم که در آن مادر این کلمه است؟ با یک
لبخند بزرگی و به اندازه کافی بلند به نظر می رسید که بتواند از غوغایی پرت و ویتنی
من گفتم، "فرانکا، عشق من! بیا اینجا. آیا می توانم برای یک ثانیه با تو صحبت کنم؟ "
فرانکا پاشنه ی خود را باز کرد و با دست هایش، زیر سینه اش شانه هایش را به هم زد
عقب انداختن، پشتش کمی پیچ خورده بود، و بقیه اش در یک نمایش تحقیر آمیز بود. او را نگاه کن
به من داد! این چشمان تنگ شده ... که فک را خنثی کرده اند ... که بینی پاره شده ... کاملا سمی است!
خوب، آن چیزی که کمی برایش نامعلوم بود. چرا-
قبل از اینکه من حتی فکرش را بکنم، فرانکا دوست داشتنی بر پاشنه او زد و راه افتاد.
چه اتفاقی برای مهمان نوازی سوئیس برای Chrissake افتاد؟ من گفته شده بود که همه زنان سوئیس مشغول تحصیل بودند.
آیا زنان سوئدی بودند؟ هومم ... بله، در مورد دوم، زنان سوئدی بودند
برنامه نویس هنوز - که Franca حق را به من نادیده گرفت! من مشتری مشتری Swissair بودم، برای
گریه کردن با صدای بلند، و هزینه بلیط من ... خوب، باید هزینه آن را خرج کنید. و در عوض چه چیزی را گرفتم؟
صندلی وسیع و غذا بهتر؟ من از طریق غذای لعنتی خوابیده بودم!
همه یک بار من احساس غرور می کردم که ادرار می کردم. من به نشانه کمربند ایمنی نگاه کردم. گول زدن! بود
در حال حاضر روشن شده است، اما من نمی توانستم آن را نگه دارم. من یک مثانه شناخته شده بود کوچک (سوار دوشس
دیوانه)، و من باید برای هفت ساعت خوب خوابیدم. اوه، فورا! اگر من می توانستم آنها را انجام دهم
بلند شد؟ دستگیری من برای رفتن به یک شانه؟ سعی کردم بلند شوم - اما نمیتوانم.
من پایین نگاه کردم هیچ یک از مسیح تنها وجود نداشت! چهار کمربند ایمنی در من وجود داشت. من داشتم
پایین کشیدم آه ... شوخی عملی! من سرم را به سمت راست چرخاندم. "Porush"، من با صدای بلند فریاد زد:
"از خواب بیدار و من را جدا کنید، شما احمق!"
بدون پاسخ. او فقط با سر خود و دهانش را باز کرد و درخشید
نور خورشید صبح
باز هم، اما بلندتر این بار: "دنی! از خواب بیدار، خدا آن را لعنت کند! پووورششاه! بیدار شو
o 'گه، و من جدا! "
هنوز هیچی. من یک نفس عمیق کشیدم و به آرامی برگشتم به عقب، سپس با حرکتی قدرتمند به جلو
من سرش را در شانه انداختم.
دومی بعد چشم دنی را باز کرد و دهانش بسته شد. او سرش را تکان داد و
از طریق این لنزهای مضحک به من نگاه کرد. "چه چیزی اشتباه است؟ واددیایا حالا؟
"وادادای معنی، حالا که من عاشقم؟ از من جدا میشوی - قبل از این که احمق باشم پاره پاره می کنم
عینک سر خود را لعنتی! "
با نیمی از لبخند: "من نمی توانم، و یا آنها دیگر می خواهند شما را!"
من گفتم "چه؟" اشتباه گرفتم "چی میگی تو؟ چه کسی به من میرسد؟ "
Send feedback
History
Saved
Community